یه شعر قشنگی داشتم دیشب می خوندم توی یکی از کتابای خلیل جبران. اینقدر دلم خواست برات بنویسم... مست شده بودم. شایدم برات بنویسم. برای تو خطرناک نیست ادبیات. برای من خطرناکه باید هشیار باشم. یهو دیدی یه روز چنان باورم شد که رفتم توی یه شعری و دیگه هیچ وقت برنگشتم.. اصرار نمی کنم بگی کجا می نویسی. شاید دفتر مه الوده بودن تو بسته شده ..فصل دیگه ای آغاز شده.
ای مه، خواهرم، ای مه! اینک با تو یگانه ام، دیگر یک من نیستم. دیوارها فرو ریخته اند و زنجیرها گسسته اند؛ به سویت بر می خیزم همچون مه و تا روز دوم زندگی با هم روی دریا شناور خوایم بود تا روزی که سپیده دمان تو را چون شبنمی بر باغی بنشاند و مرا چون کودکی در آغوش مادری.
جبران خلیل جبران
بدون امضا
چهارشنبه 9 آذرماه سال 1384 ساعت 11:30 ق.ظ
حداقل بگو کجا می نویسی که بخونم آخه دلم تنگ می شه برای انسان مه آلود
با درود فراوان بر شما هم میهنان همه ما فرزندان ایران زمین گرفتار دیو پلیدی و سیاهی هستیم و این دیو چیزی نیست جز خود خواهی و خود پرستی و دور شدن از اندیشه های راستین ایرانی برادر و خواهر هم میهن هم دردیم اما شما برای پوشاندن درد چکامه می سرایی یا درد دلهایت را می نویسی اما باشگاه اندیشه ایرانی برای درمان این درد می اندیشد. پس برای ساختن دوباره خود و میهن به ما بپیوندید
اینجاست یعنی وبلاگ دختری که میفهمه چقدر خوبه کیشلوفسکی؟ :)
کاش نمیدیدم که خداحافظی کردی از اینجا ... بیزارم از خداحافظی ... خودم ولی یه روزی تو " نثر خیس " نوشتم : گاهی فقط باید رفت ...
زندگیه دیگه ... آدم ناچاره مدام کارایی رو انجام بده که دوست نداره ...
التماس برای خداحافظ نگفتن دیگرانم فایده ای نداره ...
یه روزی نوشتم :
نگو خداحافظ
بگذار پیش تو بمانم
خدا سرش
شلوغ تر از آن است
که حافظ من باشد ...
ولی خب اونم گفت خداحافظ ... 636382272636 نفر دیگه ام گفتن و خواهند گفت ...
ok
ااا چرا؟
ارادهء آدما دست خودشونه ... از برگشتنت خوش حال شده بودیم اما
سلامایی که من می رسونم به دستت می رسه؟
نه!!! از چه کانالی؟
آدرس وبلاگت رو نمی دی دیگه ؟!....
نه ولی بهتون سر می زنم.
سلام. از دیدن وبلاگ جدید شما خوشحال می شم :)
تازه دوباره پیدات کرده بودم...!!
ااااااااا. آخه چرا):
قابل تعمق بود!!! البته خوب مه آلود بودن انسان خودش مورد داشته بید ولی پایان زیاد مورد نداشته بید!!!
یه شعر قشنگی داشتم دیشب می خوندم توی یکی از کتابای خلیل جبران. اینقدر دلم خواست برات بنویسم... مست شده بودم. شایدم برات بنویسم. برای تو خطرناک نیست ادبیات. برای من خطرناکه باید هشیار باشم. یهو دیدی یه روز چنان باورم شد که رفتم توی یه شعری و دیگه هیچ وقت برنگشتم..
اصرار نمی کنم بگی کجا می نویسی. شاید دفتر مه الوده بودن تو بسته شده ..فصل دیگه ای آغاز شده.
ای مه، خواهرم، ای مه!
اینک با تو یگانه ام، دیگر یک من نیستم.
دیوارها فرو ریخته اند
و زنجیرها گسسته اند؛
به سویت بر می خیزم همچون مه
و تا روز دوم زندگی با هم روی دریا شناور خوایم بود
تا روزی که سپیده دمان تو را چون شبنمی بر باغی بنشاند
و مرا چون کودکی در آغوش مادری.
جبران خلیل جبران
حداقل بگو کجا می نویسی که بخونم آخه دلم تنگ می شه برای انسان مه آلود
هستی نیستی هستی نیستی ..... نیستی!
آغاز فصل سرد.
نامردیه لینگ جدیدت رو ندی!D:
دلتنگ انسان مه آلود
بای سیکل!
D:
من با اخوی متوافقم دوست من.
برای عرض سلام ...
مرسی از اینکه هنوز به یادمی . منم فراموشت نمی کنم خانوم .
سلام .
داشتم فکر می کردم هممون مرغ کو کو ایم ...
نمی خوای بنویسی؟
با درود فراوان بر شما هم میهنان
همه ما فرزندان ایران زمین گرفتار دیو پلیدی و سیاهی هستیم و این دیو چیزی نیست جز خود خواهی و خود پرستی و دور شدن از اندیشه های راستین ایرانی
برادر و خواهر هم میهن هم دردیم اما شما برای پوشاندن درد چکامه می سرایی یا درد دلهایت را می نویسی
اما باشگاه اندیشه ایرانی برای درمان این درد می اندیشد.
پس برای ساختن دوباره خود و میهن به ما بپیوندید
W4cCk445q
همین جوری دلم تنگ شده یهو!!!
کاش الآنکه وبلاگت رو باز کردم همون صفحهء روشن بارنگ های بنفش رو می دیدم
دلم تنگ شده
خوبه
امیدوار شدم به برگشتنت
فکر می کردم گفتم که گندمینم !
ممنون
چقدر تو کامنت می ذاری تو دوست دارم. یاد قدیما می افتم..
:-)
قالب آماده بلاگره. بلاگر پروفشنال شده!
;-)
هی کجایی؟
چی کار دارن بیچاره ها تو حال خودشونن :p فهمیدی جمعه تولد مارسل پروست بود؟ روح خودش فکر کنم تشویق کرد که کتابشو بخری ;-)
خاطرات وبلاگیم شدن مثه سیاه چاله! البته سیاه نیستنا!
این کامنت رو بعد از رفتن تو آرشیو پنج سال پیش و خوندن کامنتهام گذاشتم، ثبت شود در تاریخ!!
فروردین هشتاد و دو.....
الان هشتاد و هشت داره تموم می شه
چه عمری گذشت دوست جان
یعنی ما الان هفت ساله دوست می باشیم! :-) ولی من از اولش همین احساس رو داشتم که انگار خیلی وقته با هم دوستیم.
اینجاست یعنی وبلاگ دختری که میفهمه چقدر خوبه کیشلوفسکی؟ :)
کاش نمیدیدم که خداحافظی کردی از اینجا ... بیزارم از خداحافظی ... خودم ولی یه روزی تو " نثر خیس " نوشتم : گاهی فقط باید رفت ...
زندگیه دیگه ... آدم ناچاره مدام کارایی رو انجام بده که دوست نداره ...
التماس برای خداحافظ نگفتن دیگرانم فایده ای نداره ...
یه روزی نوشتم :
نگو خداحافظ
بگذار پیش تو بمانم
خدا سرش
شلوغ تر از آن است
که حافظ من باشد ...
ولی خب اونم گفت خداحافظ ... 636382272636 نفر دیگه ام گفتن و خواهند گفت ...
این کامنت تو متروی تهران کرج نوشته شد ... :)